بایگانی ماهانه: ژوئیه 2010

ظهر محمد علی ، برادرم زنگ زد و با نگرانی پرسید: از بهمن خان خبری شنیدین؟ گفتم : نه! نیمساعت بعد زنگ زد با صدایی گرفته و گفت: مری بهمن خان هم رفت! گفتم: چی؟ گفت: زنگ زدم خونش، منتظر … ادامه‌ی خواندن ←

بعد نوشت: امروز در صفحه هنر روزنامه فرهیختگان برای گزارش در مورد بهمن محصص از مطلب من استفاده کردند . اینجا را بخوانید.   بعد نوشت 2: یادداشت کوتاه پدرم در مورد بهمن محصص ++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++   پیش نوشت: این یادداشت ۵ ماه پیش … ادامه‌ی خواندن ←

پی نوشت: به یاد سالروز هجرت بامداد آزادی و عشق . —————————————————————-     امروز سالروز درگذشت شاملوی بزرگ است. مردی که عاشقانه زیست و عاشقانه مرد و در تمام دوران زندگی یک لحظه از تلاش برای آزادی و عشق دور … ادامه‌ی خواندن ←

چند روز پیش شکوفه زنگ زد و گفت :» پاشو بیا گرگان». منم گفتم :»نمیتونم و تو بیا»! و اینجوری شد که سه روز تعطیلی من میزبان زوج دوست داشتنیم یعنی شکوفه و مهدی بودم. به عادت همیشه اولین جایی … ادامه‌ی خواندن ←

خسته، مبهوت، با ورم و کبودی صورت ناشی از جراحی دندون و حواس پرتی برای نخوردن آنتی بیوتیک وسط هیرو ویری که کلی کار داری حالا باید بشینی تو خونه که این ورم خوب بشه!   عصبانی،راضی و ناراضی، منتظر … ادامه‌ی خواندن ←

آخر هفته میری سمت جاده هراز و میرسی جایی که تو خواب هم نمیدیدی که انقدر نزدیک باشی به گنبد گیتی! نزدیک نزدیک…و اون شاهد لحظات شادمانیت باشه.. از دوستان عزیزی که فرصتش رو برام بوجود آوردن ممنونم! ای دیو … ادامه‌ی خواندن ←