بایگانی ماهانه: دسامبر 2008

تمنای کودکانه

باران میبارد، در کنار پنجره به تماشا ایستاده ایم.حرم نفسهایت بیتابم میکند دستهایمان در یکدگر میچرخند. نگاههایمان به هم دوخته شده،موهایم را با سر انگشتانت شانه میزنی!لب بر لب میلغزد،تن بر تن میچسبد. تو من میشوی ، من تو! روح … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

چرخش نخبگان

زندگی من شده مصداق: » چرخش نخبگان»  ویلفردو پاره تو  اعتقاد دارد که در هر جامعه ای چند درصد «نخبه» هستند . و این نخبه  بودن در همه زمینه ها هست. اما ایشون بیشتر به «نخبگان حکومتی» اشاره دارد تا  «نخبگان غیر حکومتی»! … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

آب گرفتگی، خواب گرفتگی

به نام آفریننده قلم آب گرفتگی ، خواب گرفتگی از زمانی که به یاد میاورم گیلان استان همیشه بارانی بود و لاهیجان یکی از شهرهای پرباران. و باز از زمانی که به یاد می آورم مردم این دیار با هر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در اجتماعی | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

یلدا

میگویند امشب بلندترین شب سال است. میگویند امشب یلدا است! من نمیدانم چرا ؟ اما یلدا را بینهایت دوست دارم. چون اسم شبیست! و من شب را دوست دارم چون بلندترین شب سال است و من درازای شب را دوست … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با , | دیدگاهی بنویسید

سخنرانی خاتمی

امروز خاتمی در دانشگاه تهران سخنرانی داشت و همه میدونید که من به شدت طرفدار خاتمی ام و البته طرفدار نیامدنش! چون به نظر من اولا هر چه در توان داشت در هشت سال انجام داد و آزموده را آزمودن … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در سیاسی | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

داستانهای آراد

آراد داره بزرگ و بزگتر میشه و شیرین و شیرین تر! هر روز واژه تازه ای یاد میگیره و با زبان شیرین کودکانش – البته هر لحظه که دلش بخواد- اونها رو بیان میکنه.تا امروز یاد گرفته بگه آب، آب بده، هویج، برق، مامان، … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزهای دانشجویی | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

مادرش دم بی زایش

چند ماه پیش بود که زیر باران راه می رفتم و به زیباییهای یک حس می اندیشیدم. حسی که میگفتند حس مادریست. من مادر شده بودم بدون زایش! من در ۲۷ سالگی حس زیبای مادری را با دختری ۲۰ ساله تجربه … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

درد شراب

میچرخم و میچرخم.!میخوانی ام…شراب از دست تو میگیرم…میخندم و میچرخم ، دستهایت را به سویم گشوده ای ، در آغوشت آرام میگیرم.! گیلاسها را به هم میزنیم.. مینوشیم تا مست شویم. اما نه….هیچ شرابی شراب تن تو نمیشود… مرا سیراب … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید