بایگانی ماهانه: اکتبر 2009

سفرنامه آلمان 4

روز سوم روز آغاز کنفرانس بود. من هم از اونجایی که کنفرانس علمی نرفته بودم و فقط گاهی با بابا در سمینارهای پزشکی شرکت کرده بودم و اونجا همیشه خانمها به شدت شیک و پیک و همه با کفشهای پاشنه … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

دلم برای کسی تنگ است

دلم براي كسي تنگ است كه آفتاب صداقت را به ميهماني گلهاي باغ مي آورد و گيسوان بلندش را به بادها مي داد و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد دلم براي كسي تنگ است كه چشمهاي قشنگش را … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

سفرنامه آلمان 3

اونطوري كه خاله ام ميگفت شهرداري بعد از كليسا يكي از مهمترين ساختمانهاي شهرهاي آلمان است و خيلي زيبا ساخته شده اند. متاسفانه من خيلي توريستي سراغ چيزي نرفتم و اطلاعات دقيقي كسب نكردم. مثلا نميدونم اين ساختمان در چه … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

اولین جشنواره بادام زمینی

امروز اولین جشنواره بادام زمینی بود که در آستانه اشرفیه برگزار شد. فاجعه بارتر از این مراسم ندیده بودم. یعنی مراسمهای اینطوری اکثرا به همین افتضاحی برگزار میشن اما این دیگه نوبر بود! از ساعت 9 مراسم شروع میشد . … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در اجتماعی | برچسب‌خورده با , | دیدگاهی بنویسید

سفرنامه آلمان 2

بعد از یک خواب نسبتا آرام صبح با صدای باران از خواب بیدار شدم. دوش گرفتم و به محل صبحانه خوردن رفتم. هتل من یک هتل سه ستاره بود. خب حقیقتا قیمت هتل در اونجا خیلی گرون بود همین هتل … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

دیدار با خانواده زمانی فر

در لحظه اذان مغرب در قبرستان شهر رشت بودم. هوا رو به تاریکی بود و من تنها آدرسی که از خانه امیر داشتم قطعه ۵ بود! میان آنهمه سنگ قبر باید میگشتم ومیگشتم تا امیر را پیدا کنم. هوا تاریکتر و تاریکتر می شد و پیدا … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

امیر جان خوش آمدی به وطن!

ساعاتی پیش امیر عزیز،بعد از 17 روز در خاک وطن در شهر باران در شهری که دوستش میداشت آرام گرفت. درست در لحظه تدفینش من در همان کلاسی که شاگردش بودم نشسته بودم. تمام خاطرات کلاس برایم زنده شد.صورت امیر … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

سفرنامه آلمان 1

دوستان عزیزم سلام. غروب غم انگیز پاییزیتون بخیر. امیدورم هرجا که هستید خوب وخوش باشید. طبق معمول همیشگی دوباره وبلاگم رو هر شب خواهم نوشت تا وقتی خدا بخواهد! از امشب دیده هایم از سفرم را برای شما مینویسم. علت … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

سلامی دوباره

دوستان عزیز و خوب , مهربانم سلام. از اینکه در تمام این مدت که نبودم با کامنتهای عمومی و خصوصی جویای حالم شدید ممنونم. بارها گفتم و باز هم میگم که این دنیای مجازی از هزاران دنیای حقیقی ،حقیقی تر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزهای دانشجویی | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

لبخند بزن مرد!

امیر جان سلام.. سلام از این دنیای فانی به تو که دیگر در دنیای باقی هستی.. امیدوارم که خوب باشی…بهتر از زمانی که در این سرای بی وفا زندگی میکردی..باور رفتنت سخت است. انقدر سخت که هیچ کس باور نکرده..شاید … ادامه‌ی خواندن

برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید